محل تبلیغات شما

Nowhere Land



انقد خوشحالم که نگو :))) اصن سطح آدرنالین خونم به حدی بالاست که بعد از یه روز خسته کننده تو مدرسه و امتحان شیمی و زبان و فیزیک و سه ساعت کلاس فیزیک الان که ساعت یازده و نیمه اصن خوابم نمیاد :)))
خب بذار از اولش برات بگم!
امروز قرار بود امتحان فیزیک جامع یازدهمو بدیم. کلاس آقای الف! منم انقد استرس داشتم واسش که نگو. جلسه قبل دو سه تا اشتباه احمقانه کرده بودم تو امتحان و بعد امتحان با اینکه درصدم از خیلیا بهتر بود و جزو درصدای تقریبا متوسط رو به بالا بودم، سر کلاس بهم گفت درصدت خوبه اما به قیافت میخوره بیشتر بزنی! آقا خلاصه منم عزممو جزم کردم ازین به بعد امتحانامو خوب بدم! اما خب میدونی، کلا این امتحان جامعا یه جورین. همش میترسی نکنه اونقدی که فکر میکردی خوب نباشی! دیگه از شدت استرس تا مرض نابودی داشتم میرفتم که ساعت پنج و نیم به خودم گفتم گور بابای امتحان! بسه هرچی استرس داشتم! هرچی شد شد! و در کمال آرامش نشستم نکاتو دوره کردم و آخرشم نشستم تست قرابت و آرایه زدن!
ساعت شیش و نیم راه افتادم برم کلاس. سر امتحان جوابو به دست می آوردماااا اما همش به خودم میگفتم اگه غلط باشه چی؟! اما تو پاسخنامه وارد میکردم چیزی که نوشتمو. درست یا غلط. هرچی بدست آوردم. گفتم بالاخره یه چیزی میشه دیگه! کنکورم یه چیزی مث این آزمون جامعاس! نمیشه تا ابد ازشون فرار کرد که!
خلاصه اومدیم نشستیم سر کلاس. بحث حرکت. خیلی کلاس خوبی بود. بعد یه ساعت - یه ساعت و نیم اینا یه آنتراک پنج دقیقه ای بود و بعدش درصدا!
ببین، من کلا موقع اعلام نمرات، درصدا، نتایج، تراز، هرررچی انقد استرس میگیرم که کل وجودم یخ میزنه! امروزم همینجوری بود. عاغا نگم برات. همین که آقای الف وارد کلاس شد همچین قیافش درهم بود که گفتم دیگه تموم شد! دیگه امروز جلسه آخر کلاس فیزیکمه! اخراج شدم رفت!
برگه نتایجو که گرفت دستش با همون صدای آرومِ مخوف شروع کرد حرف زدن که این چه وضعیه؟! اسم یکی دو نفرو خوند و گفت فردا زنگ بزنین بهم باهاتون حرف بزنم! به چند نفرم گفت این چه درصداییه؟! منتظر بودم اسم منم جزو همونا بخونه که دیگه درسو شروع کرد.
کلاس که تموم شد، رفتم ببینم چند درصد زدم. هیچ تصوری نداشتم از اینکه امتحانو چجوری دادم! خلاصه که برگه درصدا رو گرفتم و انقد استرس داشتم که با بار اول نگاه کردن اسم خودمو پیدا نکردم! یه لحظه به خودم گفتم نکنه دلیل اینکه اسممو جزو اون داغونا نخوند این باشه که کلا پاسخبرگم گم شده یا همچین چیزایی؟ :)))) اما بار دوم که گشتم پیدا کردم خودمو. و درصدم؟ 63!!!! نمییییدونی! باورم نمیشد! من از امتحانات این موجود که کل کتاب خفنای فیزیکو که دوست دارم نوشته این درصدو گرفتم!!! اصن برگام همونجا یه دست ریخت! خزونی بود واسه خودش :))))
اما بعد به خودم گفتم نکنه امتحان آسون بوده و بچه ها گند زدن؟
رفتم پیشش پرسیدم الان همین امتحان امروزتون بنظرتون درصد خوب چه درصدی بود؟ گفت دیگه من انتظار داشتم بین پنجاه تا هفتاد بزنن بچه ها.
عاغا منو میگی؟! رو ابرا سیر میکردم!!!! اما بعد دیدم همچین با قیافه ناراحت و "از تو انتظار نداشتمی" نگام میکنه. میخواستم بگم من 63 شدما :| اما دیگه به خودم گفتم حالا یه بار درصدت خوب شده نمیخواد انقد بکنیش تو چشم این و اون :))) بگیر بشین سر جات خضوع و خشوع پیشه کن :)))) آقای الفم حالا امروز یا یه روز دیگه میبینه خوب زدی دیگه :)))
خلاصه که عاره ملت! کسی نبود برم بهش بگم 63 درصد زدم و شادیمو (از خوشحالی ذوق مرگ شدنمو درحقیقت!) درک کنه، گفتم بیام واسه شما بگمش! (حس این کوراییو دارم که دارن حرف میزنن اما نمیدونن هیچکس نیس که بهشون گوش بده :)))) فرقش اینه که من میدونم تنها بازدیدای وبم فقط خودمم :))) )

سلام ملت! (با گرد و خاکای وبمم البته!)
دیشب ساعت دو شب یاد این اکانتم افتادم! از زیر پتو چشامو باز کردم یه نیشخند شیطانی زدم گفتم بذار یه پست بذارم! یه چند خطی نوشتم، بعد گفتم خب حتما سیو شده دیگه! بستم که امروز کاملش کنم. نگو سیو نشده بود :(
بگذریم.
دارم مجموعه دارن شانو از اول میخونم. زبان اصلی. عاغا آندرریتد ترین مرگو گونر (یا توی ترجمه ی فارسی کتابا، گاونر!) داره :((((((( ببین میدونستم کوردا میکشتش. واسش کاملا آماده (و غمگین!) بودم. ولی جمله آخرش لامصب :(( جمله آخرش :((
بیاین کلماتی چند از اون قسمت کتابو باهم بخونیم:
Gavner groaned. I jolted into action, ducked forward, ignored Kurda and the vamapaneze, and crouched beside my dying friend. His eyes were wide open but he didn't seem to see anything. "Gavner?" I asked, holding his hands, which were bloody from trying to take out the knife. The Vampire General coughed and trembled. I could feel the life slipping out of him. "I'm with you, Gavner." I whispered, crying. "You're not alone. I'll-" m
m "suh - suh - suh," he stuttered. m
m "what is it?" I wept. "Don't hurry. you've got plenty of time." That was a barefaced lie. m
m "suh - sorry if muh - muh - my snoring . kuh - kept you . awake," he wheezed. I didn't know if the words were meant for me or someone else, and before I could ask, his expression froze on his face, and his spirit passed on to Paradise. m
بیاین چراغارو خاموش کنیم با هم اشک بریزیم اصن :((((((((
من از همین تریبون سه روز عزای عمومی اعلام میکنم :(((((
پ.ن: اول و آخر بند یه m گذاشتم که سفیدشون کردم البته اما چون قالب وبم رنگیه شاید مشخص باشن. بخاطر ساپورت نکردن درست حسابی میهن بلاگ از انگلیسیه. ولی خب شما لب مطلبو بگیر :دی
بعدا نوشت: نه اصن اینجوری نمیشه باید قالبو عوض کنم :( نصف نوشته هام میره تو کادر :((((

آخرین جستجو ها

Bethann's notes . . . . پیامبران الهی . . . . بزرگان مدیریت و داستان های مدیریتی دفترچه تاملات و مکاشفات تهران-من-خدا uksenondsars gebatendick Robena's receptions تخیلات یک نیمه مهندس شهر اسکول بازی